بسيار دلتنگم
و احساس غربت مي کنم
زمين که خانه ي من نيست
درست است که آدمم
اما گم شده ام ميان ِ اين آدمهاي ِ گم شده از خانه
فرشته ي ِ مهرباني
بيا و دستانم را بگير
و مرا به خانه ام ببر
تو که مي داني خانه ام کجاست
گوشه اي دور از زمين
بالاي ِ بالاي ِ آسمان
پاي آن درخت ِ پير
که سالها پيش
پدرم از آن سيب خورد ... !
نویسنده : حبیب صلحی زاده

|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :